مادر

سالهاست باران می بارد

سالهاست باد می دود

اما من همچون تخته سنگی نادان ، هنوز در فکر پروازم

مادر...

تو از سرمای کویر چه می دانی؟

که در دل گلخانه گرمای خورشید را به اندازه چشیده ای،

و چه میدانی از سوزاندن و سوختن،

که هنوز پوست نرم شاخه هایت، طعم تلخ خشکی را نچشیده است.

مادر...

بدان تنها پرنده بودن ارزوست

هرچند پروازی نباشد.

و بدان تنها فکر حاکم است

هر چند که تن همراه نباشد.

مادر...

شاعری گفت « من از اول و اخر گریه زنها می ترسم»

به او می گویم: گریه زنها نعمت است.

من از زنی می ترسم که گریه نمی کند.

اما ......

مادر...

شاید در اولین لحظه ها به این می اندیشید:

ایا در اینطرف این دیوار هم خدا هست؟

.

.

اطمینان دارم در اخرین لحظه می دانست ، خدا تنها از ان مردمان انطرف این دیوار تاریک است.

مادر...

بیزارم از مردمان درهم تنیده ولی تنها

از مغزهایی پر از شهوت بقا ، به قیمت مرگ ارزوها

از برهنگی فکر و پوشیدگی در لباسی که تنها ادم بودن ما را نمایان می کند، نه انسانیت را.

از درویی من با من

از دوری من از من

از ....

مادر...

زندگی در دو محور طولی زمان و عرضی انتخاب حرکت می کند

زمان در کنترل انسان نیست ، قابلیت توقف ندارد و به عقب حرکت نمی کند.

ما فقط در انتخاب های خود قدرت تغییر خواهیم داشت.

مادر...

زندگی حاصل ثابت نسبت هاست.

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام نامی الله 

 

مادر...

مادرم همیشه مادر بود

ساده و صمیمی 

چراغ های نعون برایش معنایی نداشت

حجم ازادی را ندیده بود

مادرم همیشه مادر بود

مادر بود

می دانست باران چگونه می بارد

می دانست باران در شب زیبا تر است

جاری بودن تمدن در کتاب زندگی و تساوی در دفتر روزگار را  ندیده بود

مادرم همیشه مادر بود

مادر...